میتوان پرسید چه چیز در وجود یک نویسنده یا پژوهشگر او را به سوی اسطورهشناسی و رمزپردازی سوق میدهد؟ لابد ستاری همچون ژان کوکتو که میگوید بین تاریخ و اسطوره، اسطوره را انتخاب کرده، زیرا تاریخ با گذر زمان تبدیل به توهم میشود، ولی اسطوره در گذر زمان به واقعیت میرسد؛ و با باور به اینکه تاریخ پر از دروغ است و هیچکس هرگز به واقعیت تاریخ دست نمییابد و حتی تاریخی که بر خودش گذشته از یاد میبرد، به اسطوره و رمزگشایی اساطیر میپردازد. چراکه اسطوره، هر آن، شکلی تازه به خود میگیرد و این شکل تازه بهیقین واقعیت آن لحظه را برملا میکند. اسطوره به هیچ جبری تن نمیدهد و بار هیچ تاریخی را بر گُرده نمیکشد، بلکه از زمان فرا میگذرد و جاودانگی را رصد میکند. این نگاه به جاودانگی است که جلال ستاری را بر آن میدارد که حتی زمانی که از تاریخ مینویسد آن را تبدیل به اسطوره کند، وقتی از سواران هیکل سلیمان مینویسد، یا از کاتارها و مانویون، یا از تروبادورها، وقتی از هلوئیز و آبلار مینویسد، تاریخ آنان را باز نمیگوید، بل آنها را تبدیل به اسطوره میکند و در حجاب رمز میپوشاند و آنگاه رمزها را وامیشکافد و تفسیر میکند. چراکه رمز را وسیلۀ بیان و افادۀ مقصودی میداند که انسان بهوسیلۀ آن میتواند میان جهان پنهان و غیبی و ازیادرفته، و جهان عینی و واقعی که در آن میزید، پیوندی برقرار کند. (پژوهشی در قصۀ سلیمان و بلقیس، مرکز ۱۳۸۱).
حتی وقتی سخن از تهران میگوید، آن را اسطورۀ تهران میکند، و کاری ندارد که چرا تهران پایتخت شده، آیا موقعیت جغرافیایی و سابقۀ تاریخی آن، چنین رقمی بر آن زده که پایتخت باشد؟ نه! بلکه او میپرسد از پی چه اتفاقی، جهان، کیهان یا کائنات پدید آمدند، و یا شهرها که نماد کیهان بر روی زمین هستند چگونه شکل گرفتند؟ او پاسخ میدهد که بهیقین بدون اراده و مشیت حق پدید نیامدهاند؛ و میافزاید که مانند هر شهر دیگری، تهران، این جهان کوچک هم بدون دلیلی آنجهانی تهران نشده. (اسطورۀ تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی ۱۳۸۵).
ستاری وقتی به تئاتر میپردازد، آیین تئاتر او را مجذوب کرده، که آیینها همه با مذهبی اسطورهای در ارتباطند. او به سخنی از الیاده اشاره میکند و میگوید هر اسطوره، مستقل از سرشتی که دارد، گویای واقعهای است که در ازل روی داده. و میگوید هر آیینی که برپا میشود و هر عملی که انجام میگیرد، تکرار سرمشق و مثالی اساطیری است. (آئین و اسطوره در تئاتر، توس ۱۳۷۶).
او میگوید ذهن و هستی انسان، همه پیوند با اسطوره دارند و رمزهای آن را باید گشود. آنگاه است که قراردادهای سخت و صلب دینی و فرهنگی و زیباییشناختی، نمودی تازه مییابند. میگوید اسطوره، حتی وقتی ساختارش مثله شده و از هم گسیخته، همچنان آینۀ تمامنمای ذهنیت آرمانی آن ملت است، و باورهای پنهان و آرزوهایش را انعکاس میدهد. (چهار سیمای اسطورهای، مرکز ۱۳۷۶). او که اسطورۀ جهان را برای ما تعریف کرده و از چهرههای ازیادرفتۀ ادیان و حکایات، ساحتی از موقعیت بشری ساخته، تفسیری به دست ما داده تا بر آنها بیندیشیم و آسان از کنارشان رد نشویم.
- نویسنده : سودابه فضایلی
Friday, 4 October , 2024