بدون کم و زیاد به جناب دکتر بگو که من مدتی است مرده‌ام. انسان شریف به داشتن روح انسانی زنده و مفتخر است... هیچ‌یک از حواس من نیز قادر به انجام تکالیف طبیعی خود نیستند. در این صورت حیات و ممات من یکسان است و دقیقه‌ای به این زندگانی علاقه و عشق ندارم.

به گزارش گاهان نیو، ، مجله‌ی خواندنیها در نخستین شماره‌ی سال جدید خود در یکم فروردین ۱۳۲۶ مطلبی را درباره‌ی آخرین روزهای عمر رضاشاه از زبان علی ایزدی یکی از نزدیکان رضاشاه در تبعید منتشر کرد که از مجله‌ی «نامه امید» نقل می‌کرد. نکته‌ی جالب در این مطلب این بود که خبرنگار تنظیم‌کننده‌ی این مطلب در مقدمه‌ اشاره می‌کند که قرار بوده در همین سال جدید یعنی ۲۶، جنازه‌ی او به ایران بازگردانده شود ولی «به عللی که بر ما پوشیده است» به تعویق افتاد. ادامه‌ی این مقدمه نشان می‌دهد که علت این تعویق چندان هم پوشیده نبوده و احتمالا شمار مخالفان رضاشاه در داخل هنوز آن‌قدر زیاد بوده که اجازه‌ی چنین کاری را ندهد. ادامه‌ی مقدمه این‌چنین است: « مخالفان رضاشاه هرچه بگویند در ایران‌پرستی و میهن‌دوستی او تردیدی نیست…» به هر روی خاطره‌ی علی ایزدی از آخرین روزهای زندگی رضاشاه در تبعید به این شرح بود:

در اوایل فروردین ۱۳۲۱ که وسایل حرکت پادشاه فقید از جزیره‌ی موریس به کانادا فراهم شده بود، حال مزاجی ایشان بسیار بد و مایه‌ی نگرانی بود. زیرا پزشکان مرضی را که اعلیحضرت در اوایل اسفند ۱۳۲۰ بدان مبتلا شده بودند، مرض قلبی تشخیص داده و از معالجه‌ی قطعی پیش از برداشتن عکس احتراز داشتند و چون لوازم رادیوگرافی کامل نیز در جزیره‌ی موریس وجود نداشت، بیش‌تر مایل بودند که در آفریقای جنوبی از اعلیحضرت معاینه‌ی کاملی صورت گیرد.در همین اوان روزی که حال مزاجی شاه بسیار سخت بود طبیب مخصوص ایشان تقاضا کرد که اجازه دهند ایشان را بار دیگر معاینه کند. اعلیحضرت که معمولا کمتر به تشخیص و گفته‌ی اطبا اطمینان داشتند، او را با منشی خود احضار کردند و به منشی گفتند: «از این دکتر بپرس که از جان من چه می‌خواهد. حال من که بد نیست و به فرض این هم که بد باشد، مگر چه اهمیتی دارد که جناب دکتر این‌قدر اظهار علاقه می‌کند و اوقات گران‌بهای خود را صرف تکرار معاینه‌ی من می‌فرماید!… راستی چقدر دل‌سوز و مهربان هستند و به سلامت من اهمیت می‌گذارند… بدون کم و زیاد به جناب دکتر بگو که من مدتی است مرده‌ام. انسان شریف به داشتن روح انسانی زنده و مفتخر است. مطمئن باش از وقتی که دماغ من برای خدمت به میهن عزیزم کار نمی‌کند، هیچ‌یک از حواس من نیز قادر به انجام تکالیف طبیعی خود نیستند. در این صورت حیات و ممات من یکسان است و دقیقه‌ای به این زندگانی علاقه و عشق ندارم. اصرار و ابرام شما هم در معاینه‌ی من معنی و مفهومی ندارد. مع‌هذا اگر وسایلی فراهم می‌آمد که دیگر بار دستم به دامن میهن عزیز می‌رسید، و می‌توانستم از نزدیک شاهد خدمات پسرم بشوم آرزوی دیگری نداشتم.»

این جمله را ادا کردند و بدون این‌که اجازه دهند معاینه‌ی مجددی شود، طبیب و منشی را از اتاق مرخص نمودند

  • منبع خبر : خبرآنلاین