اوون گلیبرمن، پیتر دبروژ دو منتقد سینما نقدهایی درباره ۱۰ فیلم برتر ۶ماهه اول سال ۲۰۲۵ نوشته و جمع‌آوری کرده‌اند که در ادامه می‌خوانید: فهرست «بهترین» فیلم‌ها که در نیمه اول سال ۲۰۲۵ در جهان اکران شد یک پرسش حاشیه‌ای را مطرح می‌کند: آیا تفاوت اساسی بین نیمه اول سال و نیمه دوم وجود دارد؟ همه ما پاسخ را می‌دانیم: بله، معلوم است. نیمه دوم - در واقع یک‌سوم آخر - مملو از فیلم‌هایی است که برای جوایز در نظر گرفته شده‌اند و این بدان معناست که قرار است بسیاری از فیلم‌های هنری پرفروش سال را در خود جای دهد. این، طبق تعریف، به نظر می‌رسد که نیمه اول سال را به نسخه‌ای کم‌رنگ‌تر و کم‌قدرت‌تر از آنچه در ادامه می‌آید، تبدیل می‌کند. بااین‌حال، صادقانه بگویم، ما این‌طور فکر نمی‌کنیم.

به گزارش گاهان نیوز؛ فهرست ما از ۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۲۵ تاکنون شامل یک یا دو فیلم مدعی جایزه است. اما جوهره جذابیت این نیمه از سال این است که یک فیلم خوب که به هر دلیلی، به‌عنوان یک اسب مسابقه جوایز در نظر گرفته نمی‌شود، جذابیت خاصی دارد. آیا فیلم «کیف سیاه» استیون سودربرگ در نهایت نامزد بهترین فیلم خواهد شد؟ ما به‌طورجدی در این مورد شک داریم، اما این یک گوهر است. و ما شما را به شنیدن حرف خودمان – به‌جای موج منتقدانی که به آن حمله کردند – تشویق می‌کنیم، وقتی می‌گوییم «شوالیه‌های آلتو» یک حماسه مافیایی است که برای ماندگاری ساخته شده است. ناگزیر، یک کیفیت موریانه‌وار در بهترین فیلم‌های سال تاکنون وجود دارد. در اینجا انتخاب‌های پیتر دبروژ و اوون گلیبرمن، منتقدان ارشد فیلم ورایتی، برای ۱۰ فیلمی که از بقیه متمایز هستند، آمده است.

شوالیه‌های آلتو

به لحاظ جنایی دست‌کم گرفته شده. این فیلم به نویسندگی نیکلاس پیلگی و کارگردانی بری لوینسون، «رفقای خوب» یا «باگزی» نیست، بلکه یک درام واقعی و نشاط‌آور است – پیچیده در خشونت، لایه‌لایه در آسیب‌شناسی اجتماعی – که جایی در عرصه رفتارها و آداب‌ورسوم مافیایی برای خود دست‌وپا می‌کند. این فیلم درباره گانگسترهایی است که قبلاً در عکس‌های روزنامه‌های زرد می‌دیدید – پیرمردهایی با عینک و کلاه لبه‌دار که در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ بر دنیای زیرزمینی ایتالیا حکومت می‌کردند. رابرت دنیرو نقش دو نفر از آنها را بازی می‌کند و اگرچه به‌خاطر این کار حسابی کتک خورد («چرا نمی‌توانستند دو بازیگر متفاوت استخدام کنند؟»)، اما چیزی که دنیرو در این بازی دوگانه شگفت‌انگیز ارائه می‌دهد، یک کلاس استاد بازیگری است. او در نقش فرانک کاستلو، به طرز مهلکی متمدن است (باوقار، سیاسی، در تلاش برای زندگی در دنیای واقعی)، درحالی‌که ویتو ژنوسِ او، یک ترقه خودخواه و بی‌باک است. این همان جدایی آشنای چارلی/جانی بوی، مایکل/سانی است که دنیرو، با تجسم این دشمنان دوست و رفیق مافیایی، آن را به تصویری تقریباً عرفانی از نهاد و خودِ دنیای زیرزمینی ارتقا می‌دهد. بله، این فیلم یک بمب بزرگ بود و نشان می‌دهد که اپرای خونین مافیا که به‌آرامی در حال سوختن است، دیگر یک ژانر پول‌ساز نیست. اما بیایید «شوالیه‌های آلتو» را آواز قوِ میخکوب کننده‌ی آن بنامیم.

کیف مشکی

در آخرین شمارش، جیمز باند در طول مجموعه فیلم‌های ۰۰۷ با ۶۰ زن خوابیده بود، که او را به جاسوسی بسیار متفاوت از جورج وودهاوس با بازی مایکل فاسبندر تبدیل می‌کند، کسی که به‌شدت و بدون تزلزل به همسرش کاترین (کیت بلانشت) وفادار است. این احساس دوطرفه است، زیرا مأموران متأهل رابطه خود را بالاتر از هر چیز دیگری، از جمله نجات جهان، قرار می‌دهند – به همین دلیل است که فهمیدن اینکه همسرش می‌تواند در تریلر زیبا، هوشمندانه و بی‌رحمانه استیون سودربرگ یک جاسوس باشد، برای جورج بسیار ناامیدکننده است. صحبت از باند شد، پیرس برازنان در فیلمی که تمام دسیسه‌هایی را که از این ژانر انتظار دارید، ارائه می‌دهد، علاوه بر یک مطالعه موردی هوشمندانه در مورد چگونگی عملکرد ازدواج‌های موفق، ظاهر می‌شود: کمی رازداری اوضاع را جذاب نگه می‌دارد، تا زمانی که هر دو طرف بتوانند کاملاً به یکدیگر اعتماد کنند. نقض این قانون، شما را در معرض نابودی نه‌تنها اتحاد، بلکه کل دنیای غرب قرار می‌دهد.


او را برگردانید

فیلم ترسناک کمیابی که به‌اندازه کافی خواب شما را مختل می‌کند. عامل ترسناک آن با بازی شیطنت‌آمیز و آزاردهنده سالی هاوکینز در نقش یک مادرخوانده جهنمی آغاز می‌شود که چند خواهر و برادر یتیم – اندی ۱۷ساله (بیلی بارات) و خواهر نابینایش، پایپر (سورا وانگ) – را زیر بال‌وپر شکسته خود می‌گیرد. او در حال حاضر یک فرزندخوانده دیگر (یک فرشته – شیطان لال و اخمو با علاقه به خودزنی) و همچنین یک داستان گذشته دارد که در نوارهای VHS مبهم دیده می‌شود و در یک فرقه وحشتناک اتفاق می‌افتد. همه اینها ممکن است کمی اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما «برگرداندن او» با منطق روان‌گردان پیچیده یک رؤیای زخمی به جلو می‌رود. در دومین فیلم بلندشان، دنی و مایکل فیلیپو، دو فیلمساز استرالیایی که در یوتیوب، فیلم‌های کمدی – ترسناک و شوخی‌های بامزه می‌ساختند و حالا فیلمساز شده‌اند، راه‌های وحشتناکی برای زیرسؤال‌بردن احساسات شما پیدا می‌کنند، همه چیز را تا مرز گناه پیش می‌برند و با استفاده از آسیب‌های خانوادگی، تصویری سمفونیک از سندرم مونشهاوزن به نمایندگی از دیگران خلق می‌کنند که همه اینها با لبخند شیطانی و زننده هاوکینز مهروموم شده است.

مأموریت: غیرممکن – تسویه‌حساب نهایی

بله، خیلی طولانی است و هر صحنه به کمال نرسیده است. بااین‌حال، یک حس ترس و وحشت در زیر هشتمین فیلم «مرد عنکبوتی: من» وجود دارد که روحیه بداهه‌پردازی ایتن هانت را با خطر ملموس در هم می‌آمیزد. این فیلم، رویارویی وجودی با پایان جهان است، زیرا تهدید شومی که توسط موجود فضایی – کابوسی از هوش مصنوعی وحشی شده – ایجاد می‌شود، میزان تعلیق را افزایش می‌دهد. در سکانس به‌یادماندنی که هانت با عبور از لاشه یک زیردریایی غرق شده، کد منبع موجود فضایی را ردیابی می‌کند، گویی ضربان قلب ما با انیمیشن معلق خطر زیر آب همگام شده است. و بازی تام کروز هرگز فقط در مورد پیمایش بازی جاسوسی نیست. او در میان اتفاقات پیش‌بینی نشده، یک هیجان احساسی ایجاد می‌کند و در یک سکانس طولانی از بدل‌کاری هوایی با چنین نمایش “نه، این نمی‌تواند اتفاق بیفتد… خدای من، واقعاً همین‌طور است” به اوج خود می‌رسد که هیجان ترسناک آن، معنای فیلم را کامل می‌کند. کاری که ایتن هانت برای نجات دنیا انجام خواهد داد، دقیقاً همان کاری است که تام کروز برای نجات سینما انجام خواهد داد.


دوست مرده من زوئی

درحالی‌که آمریکا خود را برای جنگ خارجی دیگری آماده می‌کند، پیام درام کنشگرانه کایل هاسمن – استوکس، کهنه سرباز ارتش ایالات متحده، بیش از هر زمان دیگری مرتبط به نظر می‌رسد: جامعه به‌اندازه کافی به کسانی که به کشورشان خدمت کرده‌اند کمک نمی‌کند تا به زندگی غیرنظامی بازگردند. این یک تغییر پر فراز و نشیب برای مریت (سونیکا مارتین – گرین) بوده است، کسی که خود را به‌خاطر مرگ سرباز دیگر، زوئی (ناتالی مورالس)، سرزنش می‌کند. در طول مأموریتشان در افغانستان، این دو قسم خوردند که همیشه پشتیبان یکدیگر خواهند بود. اکنون مریت در دام گناه خود گرفتار شده است. زوئی، به‌عنوان یک روح سرزنده که احتمالاً با او ملاقات خواهید کرد، در مواقع نامناسب ظاهر می‌شود، شوخی می‌کند و در توانایی مریت برای شرکت در جلسات گروه‌درمانی (با نظارت مورگان فریمن، یکی از بسیاری از کهنه سربازان واقعی در بازیگران) دخالت می‌کند. در همین حال، پدربزرگ بدخلق و الگوی او (اد هریس)، که در ویتنام جنگیده است، صحبت از اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) را رد می‌کند. اما واقعیت همچنان پابرجاست، تعداد سربازان آمریکایی که بر اثر خودکشی جان خود را از دست می‌دهند بیشتر از تعداد آنها در نبرد است، و این امر به این ایده فوریت می‌بخشد که حمایت از کسانی مانند مریت که با هزینه شخصی گزاف از ما دفاع می‌کنند، مسئولیت جمعی ماست.

یک خانواده معمولی

فیلم‌های ژانر کره جنوبی مانند «بازی ماهی مرکب» و «انگل» در سال‌های اخیر چنان محبوب بوده‌اند که مخاطبان دیگر نیازی به متقاعدکردن برای بررسی برخی از جذاب‌ترین محصولات صادراتی جدید این کشور ندارند – هرچند درام پرتنش و از نظر اخلاقی پیچیده هور جین هو بهار امسال بی‌سروصدا از دیدها پنهان ماند. اگر آن را دنبال کنید، مطمئناً از همان صحنه اول که یک راننده ماشین اسپرت به طرز غیر قابل توضیحی خشمگین با یک SUV تصادف می‌کند، شما را جذب خواهد کرد. آن صحنه پرخاشگری آغازین، زمینه را برای انواع احساسات تشدید شده فراهم می‌کند و ناخواسته دو برادر را در مقابل یکدیگر قرار می‌دهد: یکی وکیلی است که برای نمایندگی از راننده استخدام شده است، درحالی‌که دیگری پزشکی است که برای نجات دختر زخمی که به‌سختی از تصادف جان سالم به در برده است، مبارزه می‌کند. اما این فقط آغاز معضلات اخلاقی فراوان فیلم است، زیرا فرزندان نوجوان این خواهر و برادر مرتکب جرمی غیرقابل‌توضیح شده‌اند که این خانواده به‌هیچ‌وجه عادی نیستند، به‌اندازه شخصیت‌های سریال «نوجوانی» نتفلیکس (که به‌اندازه کافی سینمایی است که شایسته ذکر افتخاری در این فهرست میان‌سالی باشد) جذاب هستند.


گناهکاران

این یک فیلم خون‌آشامی نفس‌گیر است. و تصویری لایه‌لایه و در حال جوش از یک جامعه کوچک در دلتای می‌سی‌سی‌پی در سال ۱۹۳۲. و داستان دوقلوهای دنیای زیرزمینی، اسموک و استک (با بازی مایکل بی. جردن با ظرافتی دلهره‌آور)، که به جنوب عمیق بازمی‌گردند تا یک رستوران باز کنند، زیرا می‌خواهند پول زیادی به دست آورند، و می‌خواهند این کار را با نوع جدیدی از آزادی انجام دهند. و این یک نگاه پاپ به موسیقی بلوز است، و اینکه چرا آن موسیقی اولیه، خون‌آشام‌ها را مانند پروانه به سمت آتش می‌کشاند، زیرا آنها می‌خواهند آن موسیقی را داشته باشند، آن را در خود بمکند و نابود کنند، همه هم‌زمان. اگر به نظر می‌رسد که اتفاقات زیادی در تراژدی ترسناک اجتماعی «ملاقات رابرت جانسون با دراکولای ایرلندی» ساخته رایان کوگلر رخ می‌دهد، اما در بعضی مواقع، شاید کمی زیاده‌روی باشد. بااین‌حال، سوار شدن بر یک فانتزی پاپ‌کورنی به این اندازه هیجان‌انگیز، جایی که نیروهای شر به سرنوشتی ظالمانه منجر می‌شوند، بسیار هیجان‌انگیز است. کوگلر قول داده است که دنباله‌ای وجود نخواهد داشت، اما تیزر پس از تیتراژ به سبک مارول شما را مشتاق و مشتاق تصور آن می‌کند.

زندگی‌های حیله‌گر! (معروف به بار نبوغ سیاه)

پنج ماه پیش، وقتی مستند خیره‌کننده و قطعی «کوئست‌لاو» اثر اهمیر تامپسون برای اولین بار در جشنواره ساندنس به نمایش درآمد، عنوان اصلی آن اذعان به یک واقعیت دلهره‌آور بود – اینکه اسلای استون، حتی قبل از مرگش، به نظر می‌رسید از روی زمین ناپدید شده است. و این فقط به این معنی نبود که او به عنوان یک موجود ناپدید شده بود. این عظمت دستاوردها – و نفوذ – او بود که به نوعی در کمین نشسته بود. مرگ استون، در ۹ ژوئن، باعث شد تا در مورد اینکه او که بود و هر آنچه که اختراع کرده بود، تجدید نظر شود. اما کوئست‌لاو از قبل آنجا بود، و به کاوش در فراگیری رادیکال اسلای و خانواده استون، رمز و راز خلاقانه اینکه چه مقدار از DNA فانک-پاپ-سول ما توسط اسلای ساخته شده است، و شرح حال چیزی که ممکن است عجیب‌ترین فراموش‌شده‌ترین چیز در مورد او باشد، می‌پرداخت: او چه ستاره راک خدای شهوانی باحال، باشکوه، برجسته و مرزشکنی بود، هنرمندی که می‌توانست از ووداستاک تا «اد سالیوان» بر هر جایی حکومت کند، کسی که قول می‌داد شما را به سطوح بالاتری برساند و این کار را کرد، اما کسی که همزمان با شیاطین شخصی و فرهنگی دست و پنجه نرم می‌کرد. «اسلای لایوز!» مستند موسیقی به عنوان کاوشی هیجان‌انگیز است.

متأسفم، عزیزم

تا الان، طرف‌داران A24 احتمالاً فهمیده‌اند که این استودیوی مستقل محبوب دو نوع فیلم می‌سازد: فیلم‌های تکان‌دهنده‌ی عجیب‌وغریب، مانند «تعطیلات بهاری» و «موروثی» (که من آنها را «فیلم‌های هنری» می‌نامم) و درام‌های معاصر حساس، به سبک «زندگی‌های گذشته» و «مهتاب» (که کارگردانش، بری جنکینز، تهیه‌کننده‌ی اولین فیلم اوا ویکتور در جشنواره ساندنس است). «ببخشید عزیزم» هیچ پیچش داستانی بیمارگونه و روان‌گردانی ندارد و در عوض به دسته‌ی دومِ آرام‌تر تعلق دارد. ویکتور، نویسنده – کارگردان (که ممکن است او را از فیلم «میلیاردها» بشناسید) نیز در این فیلم بازی می‌کند و نقش یک دانشجوی جوان و آینده‌دار فارغ‌التحصیل به نام اگنس را بازی می‌کند که وقتی مشاور پایان‌نامه‌اش از خط‌قرمز عبور می‌کند، مسیر تحصیلی‌اش تقریباً از مسیر خارج می‌شود. این حادثه خارج از دوربین اتفاق می‌افتد، اما نحوه‌ی درک اگنس از جهان را از نو تعریف می‌کند – از هم‌کلاسی قضاوت‌گری که خوابیدن با استادش را چیز مهمی نمی‌داند تا بهترین دوست حامی (نائومی آکی) که درک بی‌قیدوشرط ارائه می‌دهد. برخی نسل ویکتور را به‌خاطر تمرکز بیش از حد بر آسیب‌های روحی خودشان سرزنش کرده‌اند، اما فیلم ظرافت‌های بیشتری نسبت به این دارد و نشان می‌دهد که چگونه دیگران (از جمله لوکاس هجز و جان کارول لینچ) به‌تدریج به اگنس کمک می‌کنند تا دوباره اعتماد کند.


۲۸ سال بعد

کلمه «زامبی» فقط یک‌بار در دنباله عمیق و قرنطینه‌ای دنی بویل گفته می‌شود، و حتی در آن زمان هم، توسط کسی از دنیای بیرون (سرباز سوئدی اریک) گفته می‌شود که احتمالاً در معرض «مردگان متحرک» و تمام آن تقلیدهای رومرو قرار گرفته است که پس از «۲۸ روز بعد» اصلی منفجر شدند. این تریلر مهیج ژانر – محور سال ۲۰۰۲ نه‌تنها پدیده سنگین «مردگان زنده» را تسریع کرد، بلکه ترس اساسی ما از زامبی‌ها را نه بر هیولاهایی که مغز ما را می‌جوند، بلکه بر تهدید سرایت خون‌آلود متمرکز کرد – به همین دلیل است که این فرنچایز از آنها به‌عنوان «آلوده» یاد می‌کند. اما حالا که ما به طور جمعی از یک بیماری همه‌گیر در دنیای واقعی جان سالم به در برده‌ایم، بویل و فیلمنامه‌نویس الکس گارلند قرار است دنباله را به کجا ببرند؟ راه‌حل درخشان آنها: ساختن تمثیلی از چگونگی برخورد گونه ما با چنین شرایط اضطراری مختل‌کننده جامعه، و نشان‌دادن جهان از طریق چشمان کودکانی که خیلی کوچک هستند تا دوران قبل از آخرالزمان را به یاد بیاورند. هوشمندانه‌تر اینکه، آنها یک صحنه‌ی عمیق (معبد استخوان) ارائه می‌دهند که در آن مخاطب می‌تواند در تأمل در مورد کسانی که در اثر طاعون از دست داده‌ایم، به شخصیت‌ها بپیوندد.

منبع: ورایتی

بیشتر بخوانید:

شیرین سوهانی، ملایمی، روستایی و معادی به عضویت آکادمی اسکار درآمدند

بازیگر سال‌های دور سینما و مستندساز جنجالی درگذشت